www.zeitoonisp.com

www.zarbook.com

www.zeitoonisp.com

www.zarbook.com

من نان می خواهم، نه هسته خرما!

قضیه از یک هستۀ خرما شروع شد تا اینکه اینشتین به طور تصادفی پی به خواص هسته برد. وی به هنگام خوردن خرما، اشتباها هستۀ آن را قورت می دهد(می بلعد) ولی در مسیر بلعیش، این هسته در ناحیۀ میانی گلو به دام افتاده و رفلکس تنفسی اش مختل می گردد و این حادثه باعث جنب و جوش فراوان وی می گردد به طوری که بالا و پایین پریدن وی باعث می شود که لوله های فاضلاب منزل ایشان که سالها پیش گرفته شده بود و هیچ تکنسینی قادر به گشودن این لوله ها نشده بود به طرز معجزه آسایی باز شود. پس از گذر از این حادثه ناگوار و رد شدن هستۀ محترمه خرمااز گلوی جناب انشتین، یکی از بزرگترین نظریات فیزیک توسط این دانشمند بزرگ مطرح می گردد که دنیا را به هم می ریزد و امروزه سروصدای آن با عناوین گوناگون از جمله "انرژی هسته ای" بر سر زبانها نقش بسته است.

سالها بعد که این قضیه داشت به فراموشی سپرده می شد، یک کشور جهان سومی آفریقایی که مردمش جز زنده ماندن چیزی طلب نمی کنند، همین واقعه به دست نابغۀ دیگری دوباره به وقوع می پیوندد. وی تصمیم می گیرد تا پیگیر این موضوع باشد و بدین طریق کشور رو به پیشرفت می گذارد.

 از پیرمردی که در این کشور روزگار به سختی می گذراند پرسیدند "آیا انرژی هسته ای خوب است؟"  این پیر جهاندیده گفت: " اگر بتوان خورد خوب است وگرنه به دردی نمی خورد." مردم دسته به دسته در کوچه و بازار و خیابان به راه می افتند و می گویند ما هم هستۀ خرما می خواهیم. غافل از اینکه نمی توان هستۀ خرما را خورد. یکی از کله­گندگان این کشور اذعان کرد که هستۀ خرما خوب است و وی هستۀ خرما را دوست دارد(دمش گرم).

این حرف وی تحول شدیدی دراین کشور برپا کرد که از جمله آثار آن می توان به موارد زیر اشاره کرد: پیشرفت در قیمتها، پیشرفت در تعداد نگهبانان زندان آلکاتراس، توسعۀ تعداد میله های این زندان، پیشرفت تعداد افراد میرنده از گرسنگی، افزایش جرم و جنایت،آورده شدن هسته خرما بر سر سفره ها،از بین رفتن ترس از گرسنگی و ...

این فرد در پی یافتن شعاری مناسب غرق در فکر بود که نابهنگام گذرش بر W.C.(Water Closet معادل فارسی آن از طرف فرهنگستان انبار آب است) افتاد. در این حین ناخواسته می خواست وارد آنجا گردد که ندایی آمد: "هخحمم!، نیا تو من کارم تموم نشده" وی وارد اتاقکی دیگر شد و ناگهان به یاد سخن "هخحمم" افتاد. این سخن در ذهن نابغه جرقه ای زد و ایشان اوره­کا ، اوره­کا گویان همچون پدرش ارشمیدس از مکانی که از آنجا الهام گرفته بود بیرون جست و بعدها متوجه شد که شلوارش را بالا نکشیده بود. به هر حال او شعارش را یافته بود:هخحمم، اختصار عبارت (هسته خرما، حق مسلم ماست).

این گونه بود که رنسانس شروع شد. مردم گمان می کردند که هسته خرما را می شود خورد ولی دریافتند که آنان نیازی به خرما ندارند. مردم این کشور عقب مانده آفریقایی به همان نان راضی بودند.

 

توجه:این مطلب در شماره ششم نشریه پیراقلم دانشکده پیراپزشکی تبریز چاپ شده بود و

 

 البته باعث توقیف آن نشریه نیز گردید!!

نظرات 1 + ارسال نظر
بنده خدا دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ق.ظ

بسیار عالی
البته الان به همان مرحله باز کردن فاضلاب رسیدند
دمشان گرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد